سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عصاره هستی


ساعت 9:22 عصر چهارشنبه 86/6/7

Shrek واقعا کیه؟!!!
 

فیلم شرک رو حتما دیدین ..اون غول سبز مهربون(!!!)آیا تا حالا به این فکر کرده بودین که

خلق این هیبت و قیافه آیا تخیلی بوده یا واقعی؟؟بد نیست بدونین شخصی با این مشخصات ظاهری وجود داشته و خلق قیافه شرک با الهام از ظاهر این آقا بوده...

ماوریک تیلت که در سال  1903 به دنیا اومده و در سال 1954 هم از دنیا رفته...

یه کشتی گیر حرفه ای بود..اونم در نخستین سال هایی که ورزش به عنوان یک سرگرمی نیز شناخته شده بود.

او متولد فرانسه.بسیار باهوش و به چهارده زبان دنیا می توانسته صحبت کنه..به شعر و تجارت هم علاقه بسیار داشته...

در دهه بیستم زندگیش گرفتار بیماری نادر آکرو مگالی شد که باعث رشد ناهنجار استخوان هایش شد و کل اندامش را در بر گرفت که برایش رنج و عداب زیادی به همراه داشت و مورد بی مهری مردم  قرار گرفت به طوری که مجبور به ترک محل زندگیش که بسیار به اونجا علاقه داشت .گردید.
 

Maurice Tillet Real life Shrek

Maurice Tillet ( 1903?- August 4, 1954 ) was a professional wrestler in the early years of the entertainment- sport. Born in France, he was highly intelligent and could speak 14 languages. He was also a keen poet and was hoping to get into the acting business.

In his twenties, he developed acromegaly, a rare disease that causes bones to grow wildly and uncontrollably. Soon his whole body was disfigured as a result. This led to much pain for Tillet as this gentle man was being called names, berated and forced to flee the place he loved so much.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فکرمیکنین  ظاهر پرنسس فیونا از روی چه شخصیتی طراحی شده؟؟؟

من فکر کنم اپرا وینفری...


¤ نویسنده: اسی

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:11 عصر چهارشنبه 86/6/7

 

از پدری پرسیدند آیا درست است که میگویند "زمانی فرا خواهد رسید که پسر ها بزرگتر از پدرشان خواهند شد؟"

گفت:" اتفاقا این موضوع سخت ذهن مرا به خود مشغول داشته است. البته کاری به استعداد و نبوغشان ندارم منظور من سن و سال آنهاست!"

پرسیدند:" به چه دلیل؟"

گفت:"به این دلیل که برایتان شرح خواهم داد:



 
  • وقتی 30 ساله بودم فرزندمان متولد شد. یعنی 30 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 2 ساله شد من 32 سال داشتم . یعنی 16 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 3 ساله شد من 33 سال داشتم. یعنی 11 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 5 ساله شد من 35 سال داشتم. یعنی 7 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 10 ساله شد من 40 سال داشتم. یعنی 4 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 15 ساله شد من 45 سال داشتم. یعنی 3 برابر او سن داشتم.

 

  • وقتی 30 ساله شد من 60 سال داشتم. یعنی فقط 2 برابر او سن داشتم.

 میترسم اگر به منوال پیش برود به زودی از من جلو بزند و او بشود پدر من و من بشوم پسر او!!!"

 


¤ نویسنده: اسی

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:55 عصر چهارشنبه 86/6/7

به نام خدا

آنگاه که تنها شدی و در جستجوی یک تکیه گاه مطمئن هستی بر من توکل کن (نمل آیه 79)
آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی شوی به من امیدوار باش (زمر آیه 53)
آنگاه که در پی تعالی وکمال هستی نیتت را پاک والهی کن (فاطر آیه 29)
آنگاه که سر مست زندگانی و مغرور به آن شدی به یاد قیامت باش (فاطر آیه 5)
آنگاه که دوست داری به آرزویت برسی به درگاهم دعا کن تا اجابت کنم (غافر آیه 60)
آنگاه که دوست داری کسی همواره به یادت باشد به یاد من باش

..:یا امام علی :..


¤ نویسنده: اسی

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:46 عصر جمعه 86/6/2

esghi ke namord
روزی زنی نزد شیوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بی تفاوت شده

است و او می ترسد که نکند مرد زندگی اش دلش را به کس دیگری سپرده باشد. شیوانا از زن پرسید :"آیا

مرد نگران سلامتی او و خانواده اش هست و برایشان غذا و مسکن و امکانات رفاهی را فراهم می کند !!؟؟ "

زن در پاسخ گفت :" آری در رفع نیاز های ما سنگ تمام می گذارد و از هیچ چیز کوتاهی نمی کند! " شیوانا

تبسمی کرد و گفت :" پس نگران مباش و با خیال آسوده به زندگیت ادامه بده !!!" دو ماه بعد دوباره همان زن

نزد شیوانا آمد و گفت : "به مرد زندگی اش مشکوک شده است . او بعضی از شب ها به منزل نمی آید و با

ارباب جدیدش که زنی جوان ، پولدار و بیوه است صمیمی شده است . زن به شیوانا گفت که می ترسد

مردش را از دست بدهد.شیوانا از زن در خواست کرد که بی خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش

همسرش را نزد او گزارش دهد.روز بعد زن نزد شیوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتی خسته از سر کار

آمده و کسی را در منزل ندیده هراسان و مضطرب همه جا را زیر پا گذاشته تا زن و بچه اش را پیدا کند و

دیشب کلی همه را دعوا کرده که چرا بی خبر منزل را ترک کرده اند .

شیوانا تبسمی کرد و گفت:"نگران مباش!! مرد تو مال توست. آزرش مده و بگذار به کارش برسد. او مادامی که

نگران شماست به شما تعلق دارد ."

شش ماه بعد زن گریان نزد شیوانا آمد و گفت:"ای کاش پیش شما نمی آمدم و همان روز اول جلوی شوهرم

را می گرفتم .او یک هفته پیش به خانه ارباب جدیدش یعنی همان زن بیوه رفته و دیگر نزد ما نیامده و این

نشانه این است که او دیگر زن و زندگی را ترک گفته و قصد زندگی با آن زن بیوه را دارد ." زن به شدت می

گریست و از بی وفایی شوهرش زمین و زمان را دشنام می داد . شیوانا دستی به صورتش کشید و خطاب به

زن گفت:"هر چه زوذتر مردان فامیل را صدا بزن و بی مقدمه به منزل آن زن بیوه بروید.حتما بلایی بر سر

شوهرت آمده است."

زن هراسناک مردان فامیل را خبر کرد و همگی به اتفاق شیوانا به منزل ارباب پولدار رفتند.ابتدا زن بیوه از

شوهر زن احساس بی اطلاعی کرد.اما وقتی سماجت شیوانا در وارسی منزل را دید تسلیم شد . سرانجام

شوهر زن را در درون چاهی در داخل باغ ارباب پیدا کردند .او را در حالی که بسیار ضعیف و در مانده شده بود از

چاه بیرون کشیدند. مرد به محض این که از چاه بیرون آمد به مردان اطراف گفت که سریعا به همسر و

فرزندانش خبر سلامتی او را بدهند که نگران نباشند .شیوانا لبخندی زد و گفت:"این مرد هنوز نگران

است .پس هنوز قابل اعتماد است و باید حرفش را باور کرد ." بعد مشخص شد که زن بیوه هر چه تلاش کرده

که مرد را فریب دهد موفق نشده است و به خاطر وفاداری مرد او را درون چاه زندانی کرده بود
.

¤ نویسنده: اسی

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1
:: بازدید دیروز ::
5
:: کل بازدیدها ::
10202

:: درباره من ::

عصاره هستی


:: لینک به وبلاگ ::

عصاره هستی

:: آرشیو ::

خواندنی ها و موارد قابل توجه
عکسهای خیلی جالب از شیر مرغ تا جون آدم&#

:: اوقات شرعی ::

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::