مراحل زیر را به ترتیب انجام دهید . تا معجزه ای شگفت انگیز را متوجه شوید.(این مطلب برگرفته از اساطیر چینی است)
1- ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.
2- چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید.
3- به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند.

4- سعی کنید انگشتان شست را از هم جدا کنید. انگشت شست نمایانگر والدین است. انگشت های شست می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند . به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.
5- لطفا مجددا انگشت های شست را به هم متصل کنید . سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره ) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.
6- اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند.
7- انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهری هستند که برای تمام عمر به هم متصل باقی می مانند.
عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند.
شست نشانه والدین است .
انگشت دوم خواهر و برادر .
انگشت وسط خود شما .
انگشت چهارم همسر شما .
و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است
الهـــی ای حبیب اشک جاری به سویت آمـــدم با بیقراری
در میخانــه را بر ما گشودی، به لبیکی دل مـــا را ربــودی
نمی دانم چه شد ما را نراندی به مهمانی خود ما را کشاندی
نگه بر جرم و عصیانم نکردی جدا از این رفیقانم نکردی
تو بهتر از همه فکر گدایی رئوفــی، مهربانـــی، تو خــدایی ....
****************************
دانه میکارم تا صبوری بیاموزم...
دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت.
اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را .....
اولی گفت: آدمیزاد در شتاب آفریده شده، پس باید در جست وجوی حقیقت دوید. آنگاه دوید و فریاد برآورد: من شکارچیم، حقیقت شکار من است.
او راست میگفت، زیرا حقیقت، غزال تیز پایی بود که از چشمها میگریخت.
اما هر گاه که او از شکار حقیقت باز میگشت، دستهایش به خون آغشته بود.
شتاب او تیر بود. همیشه او پیش از آن که چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد، او را کشته بود.
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود. اما حقیقت، غزالی است که نفس میکشداین چیزی بود که او نمیدانست...
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود. اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت: خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است. پس من دانه ای میکارم تا صبوری را بیاموزم.
و دانه ای کاشت، سالها آبش داد و نورش داد و عشقش داد. زمان گذشت و هر دانه، دانه ای آفرید. زمان گذشت و هزار دانه، هزاران دانه آفرید. زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد. و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند. بی بند ، بیشترو بیگمان . و آن روز، آن مرد، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید. پس با دستهای خونی اش دانه ای در خاک کاشت.
هیچ کس نمیتواند فرد ضعیف را
با تضعیف فرد قوی تقویت کند - لینکلن